خوشا به حال آنان که با شهادت رفتند! خوشا به حال آنانکه که در این قافله نور جان و سر باختند! خوشا به حال آنانکه این گوهرها را در دامن خود پروراندند.امام خمینی(ره)
بار خدايا توانائيم ده تا در اين جبهه ها تزكيه شوم و بوسيله اين تزكيه به تو نزديك گردم.شهيد غلامرضا حسين پور
 
 

پیوندها

 
 

 
« انتهای غم »
امتیاز کاربر: / 0
بدخوب 
نوشته شده توسط گروه تفحص رشت   
چهارشنبه 25 مرداد 1391 ساعت 14:02

بسمه تعالی

 

وقتی سرت را به آسمان گرفتی ،

برای این بود که زمینیان نگاه تو را باور نداشتند ،

و شاید برای اینکه اشکهای مردی تنها از چشمانش سقوط نکند ،

و یا اینکه فقط آسمان را آرامگاه خود می دانستی ،

برای هر چه که بود با ارزش بود که فقط نگاه تو ، تمام جسم و روحت را به آسمان کشید...

لحظه ای تمام قامت، بر زمین افتادی و فواره های سرخ خون از لباس خاکی و مقدس سرباز بودنت

بیرون می پاشید ، تمام روزهای پر مشقت زندگی لحظه به لحظه برایت تکرار شد ،

تمام دردهایی که فرو خوردی و ترجیح دادی التیام بخش دستهای مادر باشی ،

تمام تنهایی ها ، تمام حرفهایی که مثل بغضی مرگبار ، به تنهایی به دوش کشیدی...

وقتی روح بزرگت بین رفتن و ماندن بود ، مادر هر لحظه چشهایت را نوازش میداد ،

با خود گفتی او دیگر تنها نیست...و این تنها دلخوشی زندگی تو بود ،

برای اینکه نامت از ذهن ها و از سر زبانها پاک نشود

و برای اینکه زندگی پر از تنهایی ات ، باز هم تکرارشود ، خوب راهی را برگزیدی...حالا اینجا روی زمین افتادی و سرت رو به آسمان است ،

چشمهایت هنوز نور دارد...

اما دست هایت هنوز تنهاست...

به این می اندیشی که چه خوب لحظه ای است برای اشک ریختن

دستانت را به آسمان بلند می کنی و چشمانت را می بندی...

اشکی از گوشه چشمانت، خونین می چکد

و این اشک ، پایان غم های توست ، لبخندی می زنی و قلبت

سراسر نور می شود و آسمان...

 

 

 

 

محدثه فلاح

_________________________________________________________________________________

مصاحبه با مادر شهید علیرضا ابویی مهریزی ( کلیک کنید )

 

 

 

 

 

آخرین به روز رسانی در چهارشنبه 25 مرداد 1391 ساعت 14:11