نوشته شده توسط تفحص لنگرود
|
دوشنبه 25 ارديبهشت 1391 ساعت 10:52 |
بسم الله الرحمن الرحیم سوغاتی توی کردستان که بود با ماشین تویتای سپاه به مردم اونجا زیاد خدمت می کرد. از روستاها و جاده ها همیشه زنهای و مردایی که می خواستند بروند تو شهر، سوارشون می کرد و می برد. میگن هیچ وقت هم به این فکر نمی کرد که ممکنه اونا منافقین باشن. دوستاش می گفتند ما که اونجا بودیم هیچکس ما رو نمی شناخت ولی کردها همینکه اسم آقا مهدی رو می شنیدند(مهدی رو به نام آقای میر مهدی پور می شناختند) نفس تازه می کردند. اونا هم همیشه بهش سوغاتی می دادند. از جمله گردو و ...یه بار که داشت می اومد خونه با خودش از اونجا گردو آورد. گفت که مردم اونجا سوغاتی دادند. پدرش گفت آخه پسر من گردو نمی خوام پسر جان من تو رو می خوام. من گردو ميخوام چه كنار كنم اگه تو نباشی! داری یه کارها می کنی که آخرش تو رو می کشن(منظورش منافقین بودند). در جواب پدرش گفت من لیاقت کشتن و شهید شدن ندارم که پدر، تازه اینا رو من ازشون نمی خوام. خودشون زور میدن به آدم! بیشترشون رو هم بهشون پس میدم تازه اگه یکی به شما سوغاتی بده شما بهشون پس میدید و میگید که نمی خوام؟
|
آخرین به روز رسانی در دوشنبه 25 ارديبهشت 1391 ساعت 15:55 |